کرونا سرانجام نخستین شکارش را از بین فعالان هویتی خراسان انتخاب کرد تا دیگر هاشم افسریان عزیز در بین ما نباشد. او را برای نخستین بار هنگام انجام پروژه تاریخ شفاهی ارگ مشهد دیدم و چندباری هم پس از پایان این پروژه زیارتش کردم و هم کلامش شدم. هم کلامی هایی که در آن درس های بسیار برای منِ جویای دانستن درباره گذشته مشهد داشت و چه حیف که به خاطر نوع شغل وی که هدایت آژانس مسافرتی بود، کمتر توانستم این دیدارهای شیرین را تکرار کنم و از او بیاموزم. البته او از آن دست افرادی بود که در دادن زکات علم خود، هیچ بخلی نداشت و با ایجاد وبلاگی با نام خود و به نشانی https://hashemafsarian.blogsky.com/ هرآنچه می دانست، بسان یک محقق دست ودل باز و بخشنده در اختیار دیگران می گذاشت. وبلاگی که به طور حتم یادگاری جاودان از این مرد هویت دوست و عاشق مشهد است. البته از هاشم افسریان علاوه بر نوشتارهای به اشتراک گذاشته شده در این صفحه مجازی، کتاب «هفتادساله خاطره» هم که مجموعه ای از آنچه در طی سالیان بر او گذشته محسوب می شود به یادگار مانده است. کتابی که رویه ای دیگر از زندگی او خاصه در دوران کودکی و نوجو انی در کوچه پس کوچه های مشهد را نمایان می کند و خود می تواند منبعی خوب و دست اول درباره مشهد دهه30 و ابتدای دهه40 باشد. البته او یادگار قلمی دیگری هم دارد و آن کتاب «درپیچ وتاب عمر رفته» است که مجموعه اشعار وی را در دل خود جای داده تا نام او هم جایی را در بین فهرست شاعران کمتر شناخته شده خراسانی معاصر، به خود اختصاص دهد.
به هرحال کرونا، این ویروس مزاحم چینی، کاری کرد که دیگر نه صدای شیرین سیدهاشم افسریان را درحال بیان خاطراتی از گذشته مشهد، خاصه از قنادی های پدری لاله زار و خانوادگی لاله زارنو و خیابان ارگ و سینماهای شهر و رفت وآمدها در مسیر سرشور تا ارگ بشنویم و نه چهره همیشه بشاش و توأم با اطمینان و محبتش را بار دیگر ببینیم. بدتر اینکه، شرایط امروزه کشور به گونه ای است که این عزیز و دیگر فوت شدگان کرونا بسیار مظلومانه با این جهان خداحافظی می کنند و دوستان و بازماندگان بدون برگزاری مراسمی شایسته آنان، تنها و تنها می توانند در خود بگریند تا دل آتش زده شان شاید کمی تسکین یابد. خداوند در آن سر نگهبانش باد و یادش سبز.
رئیس هیئت مدیره انجمن توسعه گردشگری چهارباغ خراسان